نقد مکتب تفکیک
اندیشه در استمرار انسان ،خروج از مسیر حبس و ورود در مسیر رشد می باشد. ابوسعید نیازی هشترودی
درباره وبلاگ


به وبلاگ نقد و اندیشه خوش آمدید
آخرین مطالب
سه شنبه 2 تير 1391برچسب:نقد مکتب تفکیک, :: 18:53 :: نويسنده : علی اسدی سهند آبادی

فصل 1: جامعیت حضرت امام خمینی

عالمان ربّانی، وارثان انبیای الهی اند و انبیاء «علیهم السلام»، خلفای خداوند می باشند و خلفای الهی، مظهر اسم اعظم اند و حضرت امام راحل از انبیای الهی و ائمه معصومین «سلام الله اجمعین» خلیفة حقّ و مظهر حق تعالی بود و در میان عالمان ربّانی، همچون ستارة فروزان و قدر اوّل ستارگان درخشان گنبد میناست.

و به تعبیری مَثَل حضرت امام2 در میان علمای عصر غیبت مَثَل حضرت نوح پیامبر در میان انبیای اعظام بود، «سلامٌ علی نوح فی العالمین»3

حضرت سید سادات و اماجد العرفاء و الفقها‍ء، قدوة الحکماء المتألهین استاد محقق در حکمت متعالیه با بینش عمیقش شریعت را در خدمت طریقت و ایندو را در خدمت حقیقت می دانست و بین آنها جدائی نمی انداخت، چون عدّه ای فکر می کنند که اهل طریقند و لذا کاری با شریعت و احکام دین و ظواهر شرعی ندارند. اما ایشان که هم اهل شریعت بود و هم اهل طریقت، در این زمینه سخن دلپذیری دارد و می فرماید: «آنان که فکر می کردند یا فکر می کنند که بدون شریعت می توانند به مقصود برسند هیچ شاهد و دلیل ندارد، زیرا ذات اقدس الله که راهنماست، تنها راه کمال و سعادت را عمل به شریعت می داند اما آنانکه می پندارند از طریق عمل به شریعت نمی توان به طریقت رسید، آنان نیز شریعت را درست نشناخته اند و درست و صحیح به آن عمل نکرده اند، و کسانی که با سیر و سلوک و طریقت و شریعت هماهنگ شدند ولی به حقیقت بار نیافتند، برای آن است که به درستی منازل پیشین سائران و سالکان را طی نکرده اند.»

حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) در تعلیقة مبارک خویش بر شرح فصوص قیصری فرموده اند:

«طریقت و حقیقت جز از راه شریعت حاصل نخواهد شد، زیرا ظاهر راه باطن است... کسی که ظاهر را درست انجام نداد و کسی که بخواهد به باطن برسد بدون راه ظاهر، مانند برخی از صوفیان عوام، او هیچ دلیلی از طرف خداوند ندارد».4

و به تعبیر لطیفی حضرت امام راحل کبیر بین فقه و سیاست از یک سو، بین عرفان و سیاست از سوی دیگر و بین فلسفه و سیاست از سوی سوّم جمع نمود. 5

امام خمینی هم صوفیان عوامی را که بدون شریعت، دم از طریقت می زنند محکوم می کند و هم متحجّران و مقدّس مآب هایی که می گویند شریعت، انسان را به طریقت و حقیقت نمی رساند فرمود که شما به شریعت عمل نکرده اید وگرنه می یافتید آنچه را که دیگران یافته اند.

امام راحل شاخصه ای دارد که نه شریعتیان صرف دارند، نه طریقتیان محض، و نه حقیقتیان خالی از شریعت و طریقت؛6

هدف امام جز رضای خدا و احیاء کلمة علیای الهی چیز دیگری نبود زیرا رسول اکرم(ص) چنین فرمود: «مَن أصبح اُمّتی و همّته غیرالله فلیس من الله» هر فردی از امت اسلامی اگر همّت روزانه و اهتمام هر بامدادش، چیزی غیر از خداوند باشد، از خدا بیگانه است و چنین شخصی، الهی نمی اندیشد و برای خدا کار نمی کند و در نتیجه، حشرا و نیز با انگیزة موهوم غیرخدایی خواهد بود. 7

فصل 2: حقیقت دین چیست؟

آنچه در اینجا لازم است در دو مقام بحث شود: 1ـ الدین ماهو؟ 2ـ الدین کم هو؟

1ـ دَین به فتح دال به معنای وام ـ قرض ـ وام مدات دار است که جمع آن اَدْیُن و دیون است ولی محور بحث در دین به کسر دال است که جمع آن اَدْیُن و ادیان است و در لغت به معنای انقیاد، خضوع، پیروی، اطاعت، تسلیم است و معنای اصطلاحی آن مجموعة عقاید، اخلاق، قوانین و مقرّراتی است که برای اداره امور جامعه انسانی و پرورش انسانها باشد، در معنای دین دو قید معتبر است، یکی انقیاد و خضوع و دیگری اینکه آن انقیاد در برابر برنامة خاص باشد.

گاهی همة این مجموعه حق و گاهی همه آن باطل، و زمانی مخلوطی از حق و باطل است. اگر مجموعة حق باشد آن را دین حق و غیر این صورت آن را دین باطل و یا التقاطی از حق و باطل می نامند. علمای اهل معرفت برای دین سه معنا ذکر کرده اند: 1ـ انقیاد 2ـ جزاء 3ـ عادة. 8

چون دین به معنای انقیاد است که از عبد است خداوند از دین خود غیرتمندانه حفاظت می کند. معنای دوم دین جزاست که: 1ـ گاهی جزاء به لسان ظاهر است و 2ـ گاهی به لسان باطن (سر قدر) 3ـ و به لسان باطن باطن که فوق سرالقدر است.

جزاء گاهی از باب تشخّص است نظیر انتقام که چهار قسم است و در معاد اسفار آمده است و از آن جهت که خود عمل به عامل برمی گردد یک نحوه جزاء است.

مطلب دیگر اینکه آنچه که حکیم به عنوان قلة فکر می داند عارف به عنوان کوی پرواز می شمارد و بالاتر از معنای ظاهر جزاء به لسان سرالقدر است. اما معنای سوم دین که عادة است یعنی عادة به معنای عرفی یعنی تکرار، چون تکرار در وجود ممکن نیست و هر اسمی دولتی و اسمی دارد و عادة به معنای اصطلاحی تکرار است و عقلاً محال خواهد بود. چون جزاء بازگشت به عمل است و چون رجوع مستحیل است پس جزاء است از جهتی و ثواب است از جهت دیگر.

اما معنای دوم: الدین کم هو؟ دین مانند یک پاره سنگ نیست که چونان مادّه ای خام در معرض حواسّ گوناگون قرار گرفته است و در قالب مختلف سازمان یابد، بلکه خود مجموعه ای از حقایق و قوانین ثابت است.

برخی از این حقایق و معارف غیبی مربوط به خداوند سبحان، اسمای حسنا و صفات علیای اوست که در قوس نزول و پدید آمدن اشیاء نقش دارند و بعضی دیگر مربوط به قیامت، حساب و صراط و مراتب فوق آن است که در قوس صعود سهم دارند و برخی درباره وحی و رسالت و عصمت و طهارة است.

پس مجموعة معارف دارای مراتب متفاوت است و هرکسی به توان خود مقداری از آن را فرامی گیرد. در این زمینه چه رسا علامه حسن زاده آملی در نکته 230 کتاب قیّم هزار و یک نکته فرموده اند: «ولایت صورت دین و فصل آنست یعنی نسبت ولایت به دین نسبت صورت به هیولی و فصل به جنس است هیولی بدون صورت تحقق نمی یابد و همچنین جنسی بدون فصل، فافهم.

فصل 3: دین در قرآن کریم

قرآن کریم ارائه دین را تنها در شأن ذات اقدس الهی معرّفی کرده و عبارتهای گوناگون به آن تأکید می نماید، گاه با نسبت دادن دین به خداوند به تنظیم و تدوین الهی آن اشاره کرده و می فرماید «رایت الناس یدخلون فی دین الله افواجاً»9 و گاه دین را ملک و مُلک خداوند و قلمرو نفوذ او خوانده می فرماید: «و قتلوهم حتّی لاتکون فتنه و یکون الدین لله فان انتهوا فلا عدوان الا علی الظلمین»10 یعنی و با آنها پیکار کنید ـ تا فتنه باقی نماند و دین مخصوص خدا گردد، پس اگر دست برداشتند تعدّی جز بر ستمکاران روا نیست. و یا می فرماید: «و قتلوهم حتی لا تکون فتنه و یکون الدین کلّه لله فان انتهوا فانّ الله بما یعملون بصیر».11 «... وادعوه مخلصین له الدین»12 و گاه نیز از دین الهی، با عنوان دین حق و از دیگر ادیان با عنوان ادیان باطله یاد می نماید و در مورد حق بودن دین الهی می فرماید: «هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق»13 و یا فرمود: «قتلوا الذین لایؤمنون بالله و لا بالیوم الاخد و لا یحرّمون ما حرّم الله و رسوله و لایدینون دین الحق...» 14

از مواردی که قرآن کریم از استعمال لفظ دین در مورد ادیان باطله یاد کرده است، آنجاست که سخن فرعون را با پیروان ناآگاهش نقل کرده است و می فرماید: «انّی اخاف ان یبدّل دینکم»15 یعنی زیرا من می ترسم که آیین شما را دگرگون سازد. و از مواردی که در قرآن کریم به قوانین و مقرّرات و مصوّبات بشری اطلاق دین شده است، قانون مصوّب سلطان مصر است که در داستان یوسف(ع) از آن به عنوان دین ـ مَلِک یاد شده و می فرماید: «کذلک کدنا لیوسف ما کان لیاخذ اخاه فی دین الملک»16

پس دین مشتمل بر مجموعة قوانین و مقررّات نیز بوده و این مجموعه در صورتی حق است که فقط توسّط خداوند تنظیم شود. «ذلک بأنّ الله هو الحقّ و أنّ ما یدعون من دونه هو الباطل و أنّ الله هو العلی الکبیر»17 چرا که تنها خداوند است که حقّ است و آنچه جز او را می خوانند باطل است و هر چیزی که به خداوند منتسب است حقّ بوده و هر چیزی که: از او نباشد باطل خواهد بود.

پس از آنجائی که دین مشتمل بر مجموعة قوانین و و مقرّراتی است که اجباری محض نبوده بلکه متکّی به حقایق تکوینی پایدار و ثابت اند، از این رو همة این مجموعه هماره با آن حقایق در ظرف خاصی ظهور می کند و هنگام ظهور آن را «یوم الدین» می گویند که در کریمه 4 سوره حمد آمده و از کفّار نیز که دین خدا را انکار می کنند با عنوان منکرینِ آن روز نام برده می شود «اریت الذی یکذب بالدین»18 مکان ظهور دین را مدینه نیز گویند.

البته این بر آن اساس است که کلمة مدینه از دین اخذ شده باشد و حرف میم جزء حروف آن نباشد.

فصل 4: اضلاع سه گانه مثلث دینی چیست؟

عترت طاهرین علیهم السلام انسانهای کامل و خلیفة تام الهی هستند که به اضلاع سه گانه مثلث دینی عین قرآن و سنّت و عقل برهانی احاطه کامل دارند.

اگر آن ذوات نوری به مرجعیّت و رهبری علمی و عملی امّت اسلامی را بر عهده می داشتند و چنین سمتهایی از آنان سلب نمی شد؛ هر سه منبع غنی و قوی را به نهج کمال و تمام به جامعه بشری ابلاغ می کردند؛ زیرا آن ذوات مقدّس از طرفی در تفسیر قرآن به قرآن همانند رسول اکرم(ص) به این اعتقاد بوده اند که آیات قرآن مجید نسبت به یکدیگر، ناطق، شاهد و مصدّق است و از این رو از گفتار مفسّرانه و شهادت مبیّنانه و تأیید و تعیین مصدّقانه، آیات برابر همدیگر استدلال تام می کردند و از طرفی دیگر، سنّت آنان که بیش و پیش از دیگران برای خودشان روشنی بوده است. حضرت وصی علیه السلام فرموده اند: پیش از پژمرده شدن نهال علم و قبل از اشتغال به گرفتاری های خود از مدار ثورت دانش و میدان انقلاب اندیشه و مکانِ شکوفاییِ علم بهره گیرید. (فبادر والعلم من قبل تصریح نسبته و من قبل أن تشتغلوا بأنفسکم عن مستتار العلم من عند اهله) 19

عارفان صاحب دل راه دریای باطن را غواصّانه با تمام جوارح و جوانح و قلب و قالب و قائب می پیمایند «تا سر رود به سر رو و تا پا بپا بپو»

مُحدِّثان اصحاب روایت، طریق زمین را سالکانه با پا طیّ می کنند و با پایی و پویایی خویش را مرهون استماع و انصات می دانند، حکیمان و متکلّمانِ صاحب نظر با جناح فکر و درایتِ راه فضایی را طائرانه پرواز می نمایند و اوج و عروج خود را در گرو تعقّل ناب در عبادی و مبانی عقلی و نقلیِ معتبر می یابند.

متخصصّان هر رشته نسبت به فنّ خاص خویش اهتمام دارند و ره آورد رشتة دیگری را به عنوان تأیید خود یاد می کنند، لیکن اوحدی از متضلّعان که به نحو سالم نه مکسّر، بین معقول و منقول و مشهود جمع کرده اند همة آنها را به عنوان تعلیل و تحقیق ذکر می نمایند و رؤیت و درایت را هماهنگ می کنند و قرآن و برهان و عرفان را مثلث توحیدی می یابند:

سه نگردد بریشم ار او را پرنیان خوانی و حریر و پرند

و مطلب دیگر اینکه دین الهی مبتنی بر حقّ، جز با هوشیاری عقل یا اشاره نقل دست یافتنی نیست و هر اندازه که حوزة عقل و نقل و وحی در اجتماع گسترش یابد رسیدن به محتوای دین ممکن و نیل به مفاد آن آسان می شود و بالعکس هرگاه جهل به سبب جمود و عدم تفکر باطل عقیم، در جامعه ای وسعت یابد رسیدن به مدعای دین دشوار و اصل دین مهجور و محو می شود.

فصل 5: مکتب تفکیک

تفکیک در لغت به معنای «جداسازی» است (چیزی را از چیزی دیگر جدا کردن) و نابسازی چیزی و خالص کردن آن. مکتب تفکیک و جداسازی سه راه و روش معرفت، و سه مکتب شناختی است. در تاریخ شناختها و تأملات و تفکرات انسانی، یعنی راه و روش قرآن، راه و روش فلسفه و راه و روش عرفان. هدف این مکتب، نابسازی و خالص سازی شناختهای قرآنی و سره فهمی این شناختها و معارف است بدور از تأویل و مزج با افکار و نحله ها و برکنار از تفسیر به رأی و تطبیق تا حقایق وحی و اصول «علم صحیح» مصون ماند، و با داده های فکر انسانی و ذوق بشری در نیامیزد و مشوب نگردد. این سخنی است به اجمال در تعریف و هدف «مکتب تفکیک» چون در اینجا آهنگ بحثی گسترده نیست... 20

اما مهم این است که در کلمات مرحوم میرزا مهدی اصفهانی نه چنین اسمی وجود دارد و نه ایشان مدعی پی ریزی مکتبی بوده است به عنوان مکتب تفکیک. مدّتها پس از وی توسط یکی از نویسندگان معاصر که از مدافعان جدّی این نحله می باشند این مکتب با انتساب به ایشان پیشنهاد شد و مقبولیت یافت. 21

مشخصه بارز این مکتب فلسفه ستیزی و فیلسوف گریزی بسیار حاد ایشان است، بگونه ای که می توان آن را ذاتی این مکتب دانست و اصولاً پایه ریزی تفکیک در جهت ضدیّت با فلسفه بوده است.

در سراسر کلمات ساکنان اقلیم تفکیک کمتر مسأله ای به چشم می خورد که در آن با نظرات حکماء و عرفاء مخالفت شده باشد. این امر در کلمات آنها آشکار می نماید که به هیچ گونه قابل بنهان سازی نیست.

تمامی تلاش تفکیکیان در صحت نفی فلسفه و روش تعقّلی است اما نه با تصریح به بطلان احکام عقلی بلکه با بکار بردن تعبیر عقل فطری ـ که در کلام معاصران قائلان این نحله به عقل دفائنی و انواری یاد شده، رویه و مدعیّات خویش را برخاسته از آن عنوان نموده و در عین حال که از اخباری گری انتقاد می کنند، روش حکماء و مدّعیات آنها را برگرفته از عقل اصطلاحی که با تعبیراتی چون نکراء، شیطنت و عقل ابزاری از آن یاد می کنند. از یک سو این مبنا مطرح است که الفاظ اوّلاً و بالذات برای حقایق خارجیه وضع شده، بنابراین اساس مفهومی از عقل و علم ارائه شده که مجرّد است و هیچ سنخیّتی با انسان مظلم الذات ندارد.

ملاک ادراکات انسان، وجدان همین نور علم و عقل است که آن نیز فعل الهی است و ربطی به انسان و اعمال او ندارد. از سوی دیگر به معرفت فطری و نظریه تذکر و اعتبار ادراکات حس و اعمال ربطی پیدا نمی کند. از سوی دیگر به معرفت فطری و نظریه تذکر و اعتبار ادراکات حس و در عین حال، نفی ادراکات و علوم مصطلح بشری به دیدة اهتمام نگریسته می شود.

برخی از این مواضع، مخلوطی ناهمگون از چندین نظریه فلسفی و کلامی و اصول است که از یک سو به بعضی نظریات اشاعره روی آورده و از جانبی به نظریه افلاطون در مورد ادراک نزدیک شده و از جهتی به فلسفه های حس گرا گرایش پیدا کرده است.

برخی دیگر، حاصل جمود بر ظواهر روایی و برخی دیگر صرفاً به انگیزة نفی فلسفه بوده است. اصطلاح مکتب تفکیک که برای نشان دادن تباین کلی میان سه طریق فلسفه، عرفان و معارف خالص دینی مطرح شده است اگرچه عنوان جذابی است ولی حاوی ابهام و ایهاماتی نیز هست.

عده ای که خود را مروّجان این مکتب می دانند شاید عمده پیام آنان به پیروانشان این باشد که باید بر تمام ره یافت های فلسفی و عرفانی خط بطلان کشید، چرا که فلسفه و عرفان نه هدایت گرند و نه ایجاد معرفت می کنند، یعنی نه در حوزة دین و ایمان مفیدند و نه در قلمرو شناخت و معرفت.

مکاتب فلسفی از همه نوع و عرفان با همة انگاره هایش نه تنها با شریعت همخوانی ندارد بلکه تناقض و تباین صددرصد نیز دارد.

پس اهل تفکیک در ارائه تصویری متفاوت از تصویر شایع عقل (نیروی ادراکی در انسان) به تلاشی دست زدند تا عقل گرایی و تفسیر خویش را همان مراد و منظور شریعت از عقل معرفی نمایند. اهل تفکیک شیوة اخباری گرایی را در مواجهه با عقل نفی کردند و برای این روش توضیحات قرآن کریم و روایات را در باب حجّیت مطلق عقل کافی دانستند. از دیدگاه آنان علم و عقل نوری برای نفس ظلمانی به قیام صدوری پدیدار می شود. قیام صدوری به معنای وجدان و عرضی نوری برای نفس است.

بیان مفهوم ویژه برای عقل بر این اساس بنا شده است که عقل نو علم از سنخ نور هستند و نورانیّت آنها با نور حس شباهت دارد. 22

  فصل 6.فلسفه و عرفان ستیزی در مکتب تفکیک

یکی از مستندات اساسی این دیدگاه در جهت نفی فلسفه نشان دادن عدم اصالت فلسفة اسلامی است. این مطلب به شیوه های گوناگونی دنبال می شود که از آن جمله موارد زیر هستند:

1ـ ریشه یابی علّت ورود فلسفه یونانی به جرگة علوم اسلامی و حوزة مسلمانان 2ـ بحث و بررسی مسائل گوناگون فلسفی و متناقض نشان دادن آرای فلسفی با مسائل وحیانی.

برای ریشه یابی فلسفة اسلامی و انگیزة ورود و استفادة از فلسفه چنینی اظهار شده است: در عصر امام رضا(ع) و بعد از آن، حادثة عظیم تری از حادثه سقیفه بر اسلام وارد آمده که ترجمة فلسفه و انتشار آن در بین مسلمانان به دستور رشید بود... رسوخ فلسفه در اذهان مسلمانان سبب وهن جمیع احادیث معارف در نظرشان گشت، حتی علمای متحّقق شیعه بر اثر مشوب بودن ذهن به فلسفه، به روایات اهتمام نکردند و این سبب شد بسیاری از اخبار متعارف از بین برود. 23

در کتاب ابواب الهدی اینگونه سخن گفته اند: «بعد از ظلم و جنایت بزرگ بر رسول و ائمه طاهرین به وسیلة مخلوط کردن علوم بشری با علوم دینی... خداوند به وعدة خود وفا کرد و عموم علماء و محدثین و فقهاء را هدایت کرد و خود را به آنها شناساند»24

سخنان اهل تفکیک در این باره بسیار متداول و شایع است که مواردی از آنها را ذکر می کنیم:

1ـ فلاسفة اسلام منهدم کنندة اسلام هستند و خدمتگذاران آن نیستند. 25

2ـ هشیار باش ای خردمند که جمیع آن چه فلاسفه معتقدند با جمیع آن چه در شریعت وارد شده است متناقض است. 26

3ـ اساس فلسفه و عرفان با اساس شرایع و قرآن مخالف است. 27

4ـ بعضی از کم فکران که خبرویت و بصیرتی در معارف قرآن نداشته و کاملاً آشنا به حقایق و اساس این دین حنیف نبودند تخیل کرده اند که اساس معارف همان اساس ارسطو و فلاسفه یونان است. 28

میرزا مهدی اصفهانی صریحاً حکم به تباین کلی بین اسلام و حکمت نموده است و گفته است: فلاسفه اسلام منهدم کنندة اسلام اند نه خادم آن، درس میرزا مهدی را شیخ محمود حلبی تقریر کرده و بنام تقریرات یاد می شود.

یکی از بزرگان مکتب تفکیک گفته است: «فلسفه چیز مهمی نیست بلکه اهم مطالب است به حقایق وجدانی، فلسفه دشمن بزرگ معارف الهی است.» 29

حال چگونه می توان پذیرفت مکتبی که بزرگانش نسبت به فلاسفه و عرفا افتراء و توهین ها زدند که قلم جرأت نقل آن را ندارد آیا مراد از همه افتراها اجتهاد در فلسفه و بیان عدم تساوی کلّی بوده است؟! و چگونه بزرگانی چون فارابی، ابن سینا، شیخ اشراق، خواجه طوسی، میرداماد، صدرالمتألهین، آخوند نوری، حکیم سبزواری، آقا محمدرضا قمشه ای، میرزا مهدی آشتیانی، علامه طباطبائی و سایر فلاسفه متأخر (قدس الله اسرارهم) و حکماء حاضر (دامت برکاتهم) را مشرک و هم ردیف شیطان می شمردند؟!

فصل 7: فلسفه و عرفان، ذوق و وجدان

عارف نامور حکیم متعالی پیشوای بزرگ شیعیان حضرت امام روح الله الموسوی الخمینی (رضوان الله تعالی علیه) در ضمن شرح حدیث 37 کتاب قیم اربعین (چهل حدیث) در عباراتی رسا فرموده اند:

«عرفان و علم و شناسایی و دانایی فرق واضح دارند و گویند: علم در اصل لغت مخصوص به کلیّات است و معرفت مخصوص به جزئیات و شخصیّات. و گویند: عارف بالله کسی است که حق را به مشاهدة حضوریّه بشناسد، و عالم بالله کسی است که به براهین فلسفیّه علم به حق پیدا کند. و بعضی گویند: علم و عرفان از دو جهت تفاوت دارند: یکی از جهت متعلَّق، چنانچه ذکر شد، و دیگر در معرفت سابقة فراموشی و نسیان مأخوذ است، پس چیزی را که ابتدائاً ادراک به آن متعلّق شد گویند علم به او حاصل شد و چیزی را که معلوم بوده و نسیان شد و ثانیاً مورد ادراک شد گویند معرفت به آن حاصل شد. و عارف را از آن جهت عارف گویند که متذکّر اکوان سالفه و نشآت سابقه به کَوْن مُلکی و نشئة طبیعی خود شود. و بعضی از اهل سلوک مدّعی تذکر عالَم ذَرّ هستند و گویند: اگر حجاب طبیعت که موجب این غفلت و نسیان است از پیش چشم سالک برداشته متذکّر عوالم سابقه می شود.

و بعضی از اهل ذوق می گفت: حقیقت معراج معنوی و روحانی تذکّر ایام سلف است... و این مطلب خود اگر فی نفسه صحیح باشد ولی حقیقت معراج عبارت از این رجوع قهقرایی بودن، در مشرب رحیق عرفان درست نیاید و در مسلک اصحاب قلوب صحیح ننماید، بلکه حقیقت معراج روحانی عبارت از...»30

و در ضمن شرح حدیث چهلم می فرمایند: «عارف به معارف حقّه ارباب معرفت و یقین و سالک طریق اصحاب قلوب و سالکین می داند که منتهای سلوک سالکان و غایت آمال عارفان، فهم همین یک آیة شریفه محکمه است [هو الاول والاخر و الظاهر و الباطن و هو بکلّ شیءٍ علیم] و به جان دوست قسم که تعبیری برای حقیقت توحید ذاتی و اسمائی بهتر از این تعبیر نیست، و سزاوار آن است که جمیع اصحاب معارف برای این عرفان تام محمدی صلی الله علیه و آله و کشف جامع احمدی و آیة محکمة الهی سجده کنند و در خاک افتند، و به حقیقت عرفان و عشق قسم که عارف مجذوب و عاشق جمال محبوب از شنیدن این آیة شریفه اهتزازی ملکوتی و انبساطی الهی برای او دست دهد که لباس بیان به قامت آن کوتاه و هیچ موجودی تحمّل آن ندارد.

فسبحان الله ما اعظم شأنه و اجلّ سلطانه و اکرم قدره و امنع عزّهُ و اعزّ جنابه!

آنها که به کلمات عرفای شامخ و علمای بالله و اولیای رحمان خرده گیری می کنند، خوب است ببینند کدام عارف ربّانی یا سالک مجذوبی بیشتر از آنچه این آیة شریفة تامه و نامة قدس الهی متضمن است بیانی کرده یا تازه ای به بازار معارف آورده؟ اینک این کریمة الهیّه و آن کتب مشحونه از عرفان عرفا.»31 در ضمن در شرح حدیث بیست و چهارم دربارة معاندین علوم عقلیّه می فرمایند:

«پیش عقل سلیم همانطوری که تصدیق بی تصوّر از اغلاط و قبایح اخلاقیّه بشمار می آید، تکذیب بی تصوّر نیز همینطور بلکه حالش بدتر و قُبحش افزون است. اگر خدای تبارک و تعالی از ما سؤال کند که شما که مثلاً «معنی وحدت وجود» را به حسب مسلک حکما نمی دانستید و از عالِم آن علم و صاحب آن فنّ اخذ نکردید و تعلّم آن علم و مقدّمات آنرا نکردید، برای چه کورکورانه آنها را تکفیر و توهین کردید، ما در محضر مقدّس حق چه جوابی داریم بدهیم؟ جز آنکه سر خجلت به زیر افکنیم! و البته این عذر پذیرفته نیست که من پیش خود چنین گمان کردم. هر علمی مبادی و مقدّماتی دارد که بدون علم به مقدّمات، فهم نتیجه میسور نیست خصوصاً مثل چنین مسألة دقیقه که پس از عمرها زحمت باز فهم اصل حقیقت و مغزای آن به حقیقت معلوم نشود. چیزی را که چندین هزار سال است حکما و فلاسفه در آن بحث کردند و موشکافی نمودند تو می خواهی با مطالعة یک کتاب یا شعر مثنوی مثلاً با عقل ناقص خود ادراک آن کنی! البته نخواهی از آن چیزی ادراک کرد. «رحم الله امرءاً عرف قدره و لم یتعدّ طوره» [یعنی خداوند رحمت کند مردی را که اندازة خویش بداند و پا از گلیم خویش فرا ننهد.] و همچنین اگر از حکیمی متفلسف یا عارفی متکلّف سؤال شود: که تو که عالم فقیه را قشری خواندی و ظاهری گفتی و طعن به آنها زدی، بلکه طعن به یک رشته از علوم شرعیّه که انبیاء ـ علیهم السلام ـ از جانب رب الارباب برای تکمیل نفوس بشریّه آورده بودند زدی و تکذیب و توهین از آنها نمودی، به چه جهت دینیّه بود؟ و آیا با چه دلیل شرعی و عقلی جسارت به یک دسته از علماء و فقهاء را جایز دانستی؟ چه جوابی در محضر حق تبارک و تعالی دارد جز آنکه سر خجلت و انفعال را پیش افکند. در هر صورت از این مرحله بگذریم که ملالت آور است.»32

در حاشیه اینگونه فرمایشات عرشی حضرت امام لازم است ذکر شود که در کتب عرفا و حکما مخصوصاً فصوص الحکم جناب محی الدین عربی و شرح های آن و حکمت متعالی جناب صدرای شیرازی از این تعبیراتی چون فلسفه ـ عرفان، ذوق، وجدان، زیاد استفاده شده است چه اینکه در آثار شاگرد مکتب قرآن و حکیم متعالی امام راحل کبیر نیز کم نیست.

مراد از تعبیر ذوق این است که باید هر حقیقت را به لحاظ ادراک خاص عینی موجودات دریافت و چشید نه فقط مفاهیم کلیه و معانی آنها را و این ادراک خاصی را تعبیر به ذوق می کنند.

علامة قیصری در ضمن شرح کلام ابن عربی در فصوص الحکم گویند: «والمراد بـ «الذوق» ما تجده العالم علی سبیل الوجدان و الکشف (کار کارف) لا البرهان و الکسب (کار حکیم و متکلم) و لا علی طریق الاخذ بالایمان و التقلید (کار انسان معتقد و مؤمن) فإن کلاً منها، و ان کان معتبراً بحسب مرتبة، لکنه لایلحق بمرتبته الکشفیة اذ لیس الخبر کالعیان.33

مطالبی چند:

1ـ جهان بینی عندالعارف در عرفان نظری از ذات حق شروع شده تا آخرین موجودی که در جهان خارج است و اسمی از اسماء حق تعالی است، در عرفان سخن از جهان بینی اصطلاحی مطرح نیست، بلکه آنچه هست همان هستی شناسی است، زیرا جز هستی مطلق که دارای وحدت اطلاقی است چیزی نیست مگر آنکه نمود آن بود مطلق می باشد.

2ـ کار حکیم و مبرهن این است که قوة و همیّه و متخیّله را تحت قوة قدسیّه تعدیل کند تا حق نما بجای حق نباشد تا در برهان مغالطه پیدا نشود، در جدل مسلم نما جای مسلم نباشد و مغالطه در جدل پیدا نشود.

3ـ تفاوت فلسفه و عرفان نظری در این است که در فلسفه سخن از تقسیم موضوع به اقسام و سخن از کلّی و افراد آن است ولیکن در عرفان نظری سخن از اطلاقات و تعیّنات می باشد.

بنابراین مسائل عرفان نظری به دو قسم تقسیم می شود، یک قسم مسائلی است که موضوع آن وجود مطلق است و قسم دیگر مسائلی است که موضوع آن تعیّنات خاصّه می باشد و منظور از قسم اوّل که هویّت مطلقه نه متن ذات خداوند موضوع حکمی قرار گیرد، زیرا آن ذات محض هرگز متقابل ندارد تا محمول او قرار گیرد بلکه مقصود اصل اثبات کردن مطلق است.

4ـ تفاوت عرفان با حکمت در واقع تفاوت مطلق با مقید است و چون عالم با علم متحد است و ممکن نیست که علم قید داشته باشد و عالم آزاد باشد، بدین ترتیب فرق عارف و حکیم نیز دانسته می شود، حکیم گرچه نسبت به عالمان علوم دیگر آزاد و حرّ است اما نسبت به عارف مقید است و آزاد نیست.

5 ـ حضرت استاد معظّم آیت حق علامه جوادی آملی فرموده اند: مهم ترین سهم را در معارف الهی عرفا داشته اند که نگذاشته اند عقل طغیان کند و فکر امانیستی و عقل گرائی به تعبیر امروز به وجود آمد، فلذا در نثر و نظم چیزی برای اهمیّت دادن عقل بما هو عقل نگذاشته اند.

6ـ کمترین حدّ برهانی که در فلسفه راه دارد همان برهان ریاضی است.

7ـ موضوع علم عرفان از لحاظ مفهوم دارای علوم انتزاعی و از لحاظ مصداق دارای عموم سعی می باشد.

8 ـ حضرت امام راحل کبیر در ضمن شرح حدیث 24 که پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «همانا علم منحصر است به سه چیز: آیه محکمه...»34

فرموده اند: «بدانکه، «آیة محکمه» عبارت است از علوم عقلیه و عقاید حقّه و معارف الهیه. و فریضة عادله، عبارت است از علم اخلاق و تصفیة قلوب و «سنّت قائمه» عبارت است از علم ظاهر و علوم آداب قالبیه. و دلیل بر این ترتیب آن است که کلمه «آیه» که به معنی نشانه است، مناسب با علوم عقلیة اعتقادیّه است.»35

9ـ عرفان نظری در نزد اهل تحقیق فوق همة علوم و از جمله فوق فلسفه الهی است، اما عرفان عملی همان سیر و سلوک انسان است که مربوط به عقل عملی وی بوده و در آن سخن از تصور و تصدیق و یا قضیه و قیاس نمی باشد.

عرفان عملی مربوط به عمل سالک است و آنچه که راه این عمل را تبیین می کند و علم است یکی عرفان نظری و دیگری علم اخلاق فلذا فرموده اند: عامل مهم تبیین مباحث عرفان نظری همان عرفان عملی است.

10ـ عرفان نظری فوق فلسفه است، زیرا پیرامون وجود مطلق معینی لابشرط مقسمی مباحثی را طرح می کند که عصارة مسائل آن دربارة تعیّنات آن مطلق است نه خود آن و فلسفه پیرامون وجود بشرط لا یعنی بشرط عدم تخصص طبیعی، ریاضی اخلاقی، منطقی بحث می نماید و چون وجود لابشرط که موضوع عرفان است فوق وجود بشرط لا است که موضوع فلسفه می باشد و در نتیجه عرفان نظری فوق فلسفه خواهد بود و محور اثباتی آن وحدت شخصی حقیقت وجود و حصر هستی در آن می باشد.

11ـ نکته ای بسیار لطیف از هزار و یک نکته حکیم متعالی علامه ذوفنون آیت حق حسن زاده آملی: 36

«فلسفه حرف می آورد و عرفان سکوت. آن عقل را بال و پر و می دهد، و این عقل را بال و پر می کند. آن نور است و این نار، آن درس بود و این در سینه، از آن دلشاد شوی و از این دلدار، از آن خداجوی شوی و از این خداخو، آن به خدا کشاند و این به خدا رساند. آن راه است و این مقصد، آن شجر است و این ثمر، آن فخر است و این فقر، آن کجا و این کجا.»

12ـ و بالاخره به تعبیر لطیف امام راحل37 بین پندارهای نازیبا و محصول شیرین برهان فرقهای جوهری وجود دارد، چون عقل برهانی است که از گزند مغالطة وهم و از آسیب تخیّل مصون است و مراد از عقل برهانی همان است که با علوم متعارفه خویش اصل وجود خدا و ضرورتِ وحدت، حیات، ابدیّت، ازلیّت... و سایه صفات حقیقی او را ثابت کرده و در این تثبیت، استوار است، استوار است، گرچه برخی از اسمای مزبور را دلیل نقلی هم اثبات می کند پس اگر عقل برهانی ـ و یا به تعبیر امام(ره) منطق و برهان که معجزه آیت و نشانة نبوت است و کرامت نشانة امامت و آشنایی با خداست38 ـ مطلبی را اثبات یا نفی کرد حتماً در تفسیر قرآن باید آن مطلب ثابت شده مصون بماند و با ظاهر هیچ آیه ای نفی نگردد و مطلب نفی شده منتفی باشد و با ظاهر هیچ آیه ای ثابت نشود، چنانکه اگر آیه ای چند احتمال بود و خبر یک محتمل معین همة آنها عقلاً منتفی بود باید به کمک عقل برهانی آیه مورد بحث را فقط بر همان محتمل حمل کرد و یا اگر آیه ای دارای چند محتمل بود که یکی از آنها برابر عقل برهانی ممتنع بود حتماً باید آن محتمل ممتنع را نفی کرد و آیه را به یکی از محتملهای ممکن بدون ترجیح ـ در صورت فقدان رجحان ـ حمل کرد. 39

فصل 8 :

ولایت اهل بیت عصمت و طهارت و شاگردان آنها در مشرب عرفان و فلسفه دل مؤمن بنا بر حدیث مشهور، عرش و سریر سلطنت حق و منزلگاه آن ذات مقدّس، و صاحب دل ذات مقدّس است. توجه به غیر حق تعالی خیانت است و حبّ به غیر ذات مقدس و خاصان او که حب اوست خیانت است در مشرب عرفان، و ولایت اهل بیت عصمت و طهارت و دوستی خاندان رسالت علیهم السلام و عرفان مقام مقدس آنها امانت حق است چنانچه در احادیث شریفه کثیره امانت را در آیة تفسیر فرموده اند به ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام، و چنانچه غصب ولایت و سلطنت آن حضرت خیانت به امانت است، ترک تبعیت آن بزرگوار از مراتب خیانت است و در احادیث شریفه وارد است که: «شیعه کسی است که تبعیّت کامل کند، و الّا مجرّد دعوی تشیع بدون تبعیت تشیع نخواهد بود.» 40

«و باید دانست که هر یک از اهل ایمان و سلوک و عرفان و ولایت به طوری حفظ حضور و حضرت کنند که خاص به خود آنهاست. چنانچه مؤمنین و متقین حفظ حضور را به ترک نواهی و اتیان اوامر دانند، و مجذوبین به ترک توجّه به غیر و انقطاع تام کامل دانند، و اولیاء و کُمّل به سلب غیریّت و نفی انانیّت دانند.

و بالجمله یکی از مقامات شامخة اهل معرفت و اصحاب قلوب، مشاهدة حضور حق و حفظ حضرت است، چنانچه با مشاهدة کیفیّت علم فعلی حق و فنای اشیاء در ذات حق و حضور موجودات در پیشگاه مقدس و فهم اینکه دار تحقق محضر ربوبیت است، حفظ محضر نمایند به هر مقام که هست، و این نیز از فطریات است.» 41

امام راحل کبیر در ضمن شرح حدیث اوّل چهل حدیث در دفاع از سالک الی الله یا عارف بالله فرموده اند:

«گاهی هم ممکن است که انکار بی جا و رد بی موقع و بدون علم و فهم برای ما ضررهای خیلی زیاد داشته باشد و این دنیا عالم التفات به آن ضررها نیست. مثلاً تا شنیدی فلان حکیم یا فلان عارف یا فلان مرتاض چیزی گفت که به سلیقة شما درست در نمی آید و با ذائقة شما گوارا نیست، حمل به باطل و خیال مکن. شاید آن مطلب، منشأ داشته باشد از کتاب و سنّت و عقل و شما به آن برنخورده باشید. چه فرق می کند که یک نفر فقیه یک فتوی بدهد از باب دیات مثلاً که شما کمتر دیده اید و شما بدون مراجعه به مدرکش رد کنید او را، یا آن که یک نفر سالک الی الله یا عارف بالله یک حرف بزند راجع به معارف الهیه، یا راجع به احوال بهشت و جهنّم و شما بدون مراجعه به مدرکش او را رد کنید سهل است، توهین کنید! یا جسارت نمایید! ممکن است آن شخصی که اهل آن وادی است و صاحب آن فنّ است یک مدرکی از کتاب خدا داشته باشد یا از اخبار ائمه هدی داشته باشد و شما به آن بر نخورده باشید، آن وقت شما ردّ خدا و رسول کردید بدون عذر موجه، و معلوم است به سلیقة من درست نبود یا علم من به این جا نرسیده بود یا از اهل منبر برخلاف آن شنیدم عذر نیست.» 42

اما خضوع و تواضع، امام راحل نسبت به بزرگان عرفا و فلاسفه و اساتید حدیث مفصّلی دارد که مواردی از آنها ذکر می شود:

1ـ «مشایخ عظام و حکمای بزرگ اسلام خصوصاً استاد و شیخ ما در معارف الهیه جناب عارف کامل آقای آقا میرزا محمدعلی شاه آبادی ـ روحی له الفداء .» 43

2ـ «حکیم متأله و فیلسوف بزرگ اسلام، جناب محقق داماد ـ رضوان الله علیه ـ می فرماید: حکیم آن است که بدن از برای او چون لباس باشد. هر وقت اراده کند، او را رها کند. او چه می گوید و ما چه می گوییم؟ او از حکمت چه فهمیده و ما چه فهمیدیم!»44

3ـ «جناب محقق خبیر و محدّث بی نظیر مولانا مجلسی علیه الرحمه.» 45

4ـ «محقق مدقّق طوسی و حکیم عظیم قدوسی ـ عطرالله مرقده.» 46

5 ـ «جناب عبد صالح عارف به وظایف عبودیّت، صاحب مقامات و کرامات علی بن طاووس ـ قدس الله نفسه»47

6ـ «علامة علماء متأخرین، محقق جلیل و جامع فضیلت علم و عمل شیخ انصاری ـ رضوان الله تعالی علیه.» 48

7ـ «شیخ محقق محیی الدین عربی.» 49

8 ـ «جناب محقق فلاسفه، صدرالحکماء و المتألهین، قدس الله سرّه و اجزل اجره.» 50

9ـ «جناب محقق فلاسفه و خفر طایفة حقه صدرالمتألهین ـ رضوان الله علیه»51

10ـ «افضل المتأخرین و اکمل المتقدّمین نصیرالملّة والدّین ـ قدس الله نفسه... اعظم الفلاسفه علی الاطلاق حضرت صدرالمتألهین.» 52

11ـ «کتب عرفای شامخین و در فلاسفه کتب صدرالحکماء والفلاسفه و افضل الحکماء الاسلامیه.» 53

12ـ «شیخ ابوعلی سینا رئیس فلاسفة اسلام.» 54

13ـ و أوصیک، أیّها الاخ الأعزّ، ان لاتسوء الظّن بهؤلاء العرفاء و الحکماء الّذین کثیر منهم من خلّص شیعة علی بن أبی طالب و أولاده المعصومین علیهم السلام، و سلّاک طریقتهم والمتمسّکین بولایتهم. و ایّاک ان تقول علیهم قولاً منکراً، أو تسمع إلی ما قیل فی حقّهم، فتقع فیما تقع. و لایمکن الإطّلاع علی حقیقة مقاصدهم بمجرّد مطالعة کتبهم من غیر الرجوع إلی أهل اصطلاحهم، فإنّ لکلّ قوم لساناً و لکلّ طریقة تبیاناً. ولو لا مخافة التطویل و الخروج عن المنظور الأصیل، لذکرت من أقوالهم مایحصل لک الیقین علی ما ادّعیناه والإطمینان بما تلوناه لکنّ الإطالة خروج عن طور الرسالة.» 55

14ـ «قد وقع فی کلام معلم الصناعة، الحکیم أرسطاطالیس، أنّ الحقایق البسیطة علی هیئة استدارة حقیقیّة. و برهن علیه العارف الجلیل، قاضی سعید القمی، رضوان الله علیه.» 56

15ـ «شیخ العرفاء الکاملین و أعظم الفلاسفة المعظّمین، صدرالحکماء و المتألّهین قدّس الله نفسه الشریفه.» 57

16ـ «مذهب عظمای فلاسفه و شیخ جلیل اشراقی و فیلسوف عظیم الشأن طوسی، قدّس سرّه.»58

17ـ «و از امور مهمّه ای که تنبّه به آن لازم است و اخوان مؤمنین خصوصاً اهل علم کثّرالله امثالهم باید در نظر داشته باشند، آن است که اگر کلامی از بعض علماء نفس و اهل معرفت دیدند یا شنیدند به مجرّد آنکه به گوش آنها آشنا نیست یا مبنی بر اصطلاحی است که آنها را از آن حظّی نیست، بدون حجّت شرعیّه رمی به فساد و بطلان نکنند و از اهل آن توهین و تحقیر ننمایند، و گمان نکنند هر کس اسم از مراتب نفس و مقامات اولیاء و عرفا و تجلیّات حق و عشق و محبّت و امثال اینها که در اصطلاحات اهل معرفت رایج است برد، صوفی است یا مروّج دعاوی صوفیّه است یا بافندة از پیش خود است. و بر طبق آن برهانی عقلی یا حجّتی شرعی ندارد، به جان دوست قسم که کلمات نوع آنها شرح بیانات قرآن و حدیث است.» 59

18ـ «اکنون کتب و صحف اعاظم فلاسفة عالم، با آن که علومشان نیز از سرچشمة وحی الهی است موجود است که شاید بالاتر و لطیف ترین آنها کتاب شریف اثولوجیا تصنیف گرانمایة فیلسوف عظیم الشأن و حکیم بزرگوار، ارسطاطالیس، است که اعاظم حکماء مثل شیخ الرئیس ابوعلی سینا، اعجوبة دهر و نادرة زمان، سرخضوع و کوچکی در پیشگاه او زمین گذاشتند، و از رشحات فکر او منطق و تنظیم قواعد آن است، و به همین جهت او را معلم اول گویند.» 60 [نکته:آنچه اساتید بزرگوار ما قائلند این کتاب از افلوطین از شاگردان ارسطو می باشد]

19ـ «نورانیّت یک نفر مثل فیلسوف بزرگ اسلامی خواجه نصیرالملّة و الدین رضوان الله علیه ـ و علامة بزرگوار حلّی ـ قدس الله نفسه یک مملکت و ملّت را نورانی کرده و تا ابد آن نورانیّت باقی است.» 61

20 ـ «کتاب شریف «طهارة الأعراق» محقق بزرگ «ابن مسکویه» و کتاب شریف «اخلاق ناصری» تألیف حکیم متألّه و فیلسوف متبحّر افضل المتأخرین نصیرالملّة و الدّین ـ قدس الله نفسه الزکیّه.» 62

فصل 9: منشأ حکمت و عرفان اسلامی، قرآن و حدیث است نه حکمت یونان

بزرگ عارف و حکیم و فقیه نامور حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) در کتاب قیم آداب الصلوة فرموده اند:

«... حکمت و عرفان اسلامی از یونان و یونانیین نیست، بلکه اصلاً شباهت به آن ندارد. بلی، بعضی از حکمای اسلام به منوال حکمتِ یونانی مشیء نموده، مثل شیخ الرئیس؛ ولی حکمت شیخ در بازار اهل معرفت در باب معرفة الربوبیة و مبدأ و معاد رونقی ندارد و در پیشگاه اهل معرفت ارزشی از برای آن نیست.

بالجمله، فلسفة امروز حکمای اسلام را و معارف جلیلة اهل معرفت را به حکمت یونان نسبت دادن، از بی اطلاعی بر کتب قوم است ـ مثل کتب فیلسوف عظیم الشأن اسلامی، صدرالمتألهین قدس سرّه �


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





پيوندها



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 16
بازدید دیروز : 137
بازدید هفته : 153
بازدید ماه : 573
بازدید کل : 55981
تعداد مطالب : 207
تعداد نظرات : 18
تعداد آنلاین : 2


محبوب کن - فیس نما